۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

چیدن ِ باران

تنها فرصتِ ما
چیدن ِ باران
از خواب ِ آسمان است !
وگرنه
خنده های این خورشید ِ سرد
ربطی به پنجره ی ما ندارد
صدایت را صدا بزن !
بگو تا هر کجا که رفته است برگردد
گلوی ِ هیچ بادی دیگر امن نیست
آستین ِ نسیم هم
ما تنها مانده ایم
و کاری ازدستِ دعا بر نمی آید
بگذار فردا که آفتاب ِ اردیبهشت
از اندوه ِ ما طلوع کرد
باران نشانیِ بسترم را
ازصدای ِ تو بپرسد
و عطر ِ گیسوان ِتو را
از شعر های من !

۳ نظر:

farzaneh گفت...

سلام..بعضي از قسمتهاي شعرهايتان آنقدر زيبا هست كه شايد در ذهن وزبان مردم ماندگار شود ..چيزهايي از كتاب شعرتان را به شكل اس ام اس با معرفي نام وكتابتان براي دوستانم ارسال مي كنم .ولي اين طعه را فقط براي خودم وقتي ظرف م ي شويم ..در اداره لحظاتي تنها هستم يا ...مي خوانم ..مي خواهم برگردم به هوايييي كه لهجه باران داشت گلي بچينم از روسري ات ببرم پيش وعده ها روي بهشت را كم كنم ...نمي تونم بگم چقدر به نظرم زيباست

farzaneh گفت...

سلام از پيامتون سپاسگزارم من نوشته ها ي خودم را جرات نمي كنم شعر بنامم و توصيف شما واقعا مبالغه آميز بود. گفتم كه بعضي افرد برايم شانس مي آورند .شعر اين هفته هم مورد پسند استاد قرار نگرفت!

ناصر نصیری گفت...

مهم نیست که شعر مورد ÷سند قرار بگیرد یا نه .
مهم این است که شعر به هستی تجربه شده ی شاعر نزدیک باشد و زنجیره ی اجزائ آن را حس ِ غنی ِ شاعر موجب شده باشد . شما بدون تعارف دارنده ی این تجربه ی دریافتی از اطراف ِ خود هستید و زبانتان در شعر همانگونه اتفاق می افتد که در زندگی .
مهم همین است وگرنه هر کسی در اثر تمرین عاقبت به مهارتی در ساختن و پرداختن می رسد اما شرط مهارت در چیدمان ِ واژه ها نیست شرط در زیست ِ شاعرانه شاعر است فرزانه خانم .
شما شاعر ِ خوبی هستید و این را شعر هایتان می گوید .
حالا زمان که بگذرد همه به این نگاه شما معترف خواهند بود حتی خودتان .
من نتوانستم بیایم و شعرتان را بشنوم ولی مطمئنم که شعرتان بستر مناسبی دارد برای شکفتن .
مطمئن باشید .