سرت را بگیر سمت ِ من
و بگذار به قرائت ِ این کوچه برگردد باد
آن بالا ها خبری نیست
که آسمان کوتاه نمی آید
از تحلیل ِ این ابر بیمار
بانو!
***
تا پیدایم کند
گناهی که در محاوره ی باران
گم شده بود
دست به دامن پاییز شدم اما
تا بیاید صاف کند گلویش را
سحرگاه سیگار به انگشت
بازی را باخت پنجره و
دست ِ تمام ِ دعاها کوتاه ماند
***
پیش از ظهر همان روز بود
که این رنگ ها از دریا آمدند
خسته و خیس و برهنه
سراغ ِ چشم هایت را گرفتند
حال ِ دیگری داشت آفتاب
که اغلب اوقات
در پیراهنت به خواب رفته بود
***
ولی تو باز
بگذار باد
کودکان ِ نسیم را
در شیار ِ لبخند هایت
به دنیا بیاورد
در هجاهای این شعر شکسته
بزرگشان کند
آن وقت فردا را دست بسته
خواهم آورد
به کوچه ای که محتاج ِ قدم های توست
و صدایت را گره خواهم زد
به شعله ی چراغی
که آبستن ِ ابرهای باران زاست
***
راست می گفتی کاش می شد همان دم ِ ظهر
دست و پای آن روز را جمع کرد
پیچید لای ِ پتویی چیزی
پس فرستاد به درگاه خدایی
که چرتش گرفته بود
دم دمای اذان
***
با سیبی در دست
یا خوشه ای گندم
برگرد به سوی من
رسیدن ِ زمستان قطعی ست
بانو
باور کن !
۴ سال قبل