۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ندا ، ترانه ، اصلا چه فرقی می کند !

ما فقط نگاه کردیم

گریه کردیم

و ساکت شدیم

آفتاب اما چشم هایش را بسته بود

و نمی خواست باور کند

فرشته ی تیر خورده دارد می میرد !

ثانیه های بی پدر

درست وقتی که دلم برای تو تنگ می شود
سوزن ِ آفتاب گیر می کند روی عقربه ها وُ
کش می آیند
ثانیه های بی پدر

تا می آیم آرام بگیرم
در حجم ِ ترانه ای بی ربط
چشم هایت هر طور شده
راه پیدا می کنند از لابلای ِ آواها وُ
نگاهم را می دزدند

حالا هر کجا که هستی
از شب های اضافی ِ آنجا
چند نسخه برایم بفرست
تا پهن کنم روی ِ آسمان وُ
بگیرم بخوابم
وقتی که دلم برای تو تنگ می شود !

این روزها ...

با سیلی
صورت ِ خود را سرخ می کند
آفتاب ِ بیچاره !