۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

پشت هر پنجره چشمی خیس پنهان است

سرچشمه اش کدام گلو ست ؟
بر تن ِ کدام کلمه بود
که به دنیا آمد ؟
در خیابان های کدام شهر می گردد ؟
در کنج کدام کوچه شب را سحر می کند ؟
پشت ِ پنجره ای که به آن تکیه داده
چه کسی یا کسانی ممکن است باشند ؟
حواسش نیست
یادش نیست
برایش مهم نیست

باد فقط راه می رود
می دود
و گاهی در باران می رقصد
همین
یادش داده اند
که فقط عبور کند

آسمان که جای امنی
برای دعاهای در راه نباشد
دیگر تکلیف آسمان روشن است

حیف که واژه ها
تا پایشان را از دهان بیرون می گذارند
یادشان می رود
در کدام گهواره قد کشیده اند
هر روز همبستر هزار کنایه می شوند
از هر پهلو
هزار معنی به دنیا می آورند
که ما حالا برای چیدن ِ یکی لبخند
از چشم های هم می ترسیم

باد ، باد ، باد

با این همه ما یاد گرفته ایم
گاهی بی دلیل گریه کنیم
گاهی پیاده راه بیفتیم در آسمان
پی بهانه بگردیم
برای عبور از تهاجم تنهایی ، تحکم تقدیر
به همین دلیل
هرگز یادمان نمی رود
زانوی صدایمان
در انحنای کدام نام یا نام ها
لرزیده است
امتداد خیاان های کدام شهر
به شب های دلتنگی می رسد
یا کدام کوچه معصوم تر از بقیه است

و خوب می دانیم
پشت هر پنجره
چشمی خیس پنهان است

ما نمی توانیم فراموش کنیم
که باد نیستیم
که باد نیستیم
که باد ...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

دریا به تبعید خو نمی گیرد ...

حق با شب هایی بود
که از آسمان بیرونشان کرده اند

می دانی که می ترسی
و من باورم می شود
که دیگر دیر است

و نمی شود به اصرار باران
راه افتاد در خیابان ها
و رفت از پی هر نسیم
که لبخندی به لب دارد

فردایی در کار نیست
هیچ چشمی به خواب های ما
خانه نخواهد داد
هیچ گلویی
گهواره ی نام ما نخواهد بود

رنج ما دارد سی و چند ساله می شود
چشم هایت را ببند

کسی انگار دارد
موهای آفتاب را می بافد
و گره می زند با نبض باران
...

و من کاش کلمه ای بودم
که می سوخت
تا چراغی به دنیا بیاورد
...