۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

در لکنت ِ شب

خواب از چشم ِ تو غلتید
افتاد کنار ِ پنجره
هنوز هم در تاریکی ِ مردمک هایم بیداری ؟
تا می آیم نامت را
بگویم در گوش ِ باد
بوی سیب از شاخه می افتد
چرا باران دیر کرده است ؟

همین که رنگ های گریخته از چشم ِ مرا
به خلوت ِ خانه ات راه داده ای
دعای ِ نیمه شب ماه
پشت و پناهت

تمام ِ نفس های تو
مهمان ِ خانه ی من اند
باران اگر نیست
مه ِ دمیده از دهانت
برای گم شدن
در لکنت ِ شب
کافی است
چه باید کرد ؟!

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

عاطی جان !

دروغی مومن
به تنهایی
آنقدر ایمان دارد
تا ابد را
زنجیر تکرارهای نام کسی کند
که بی کلید
آینه و آب در دست ، هر شب
تا خانه ی خواب هایش می رود

چقدر دور شده اند
دقایق مضطربی
که سال ها پیش در دهان من نشستند
تا به ماهی تمام ترانه پوش بگوییم
- می توانم دوستت داشته باشم -

اعتبار غزل های صبور
عبور از درهای بسته ی زبان هر کسی است
که حرف های نگفتنی ِ گرم
در چشم هایش دارد .

یاد آن روزها بخیر
نرنجیده ای که از من ؟!
بگو !