۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

ببین ببین که نشانت کنم ببین

بگذار هرچه می خواهد بگوید باد
حق با کبریتی بود که روشن نمی شد
اینجا نفس های آسمان
بوی نفت می دهد !

------------------------------------------------
حوصله ام جا مانده لای کتاب هایی که نخوانده ام
باران هفته هاست که رفته است
دلم به اشاره ی هیچ آفتابی گرم نمی شود دیگر
با این همه گاهی می نویسم
ساعت ها سیگار می کشم
و موسیقی تنها رفیقی ست که پیشم مانده است

گاهی که گریه می کنم
دلم برای مادرم تنگ می شود

دلم می خواست کلمه ای باشم
میان مرثیه برای درختی که به پشت افتاده
و حالا رها بودم مثل غلامرضا بروسان
زندگی همین است دیگر
سرد، سخت، صمیمی با مرگ

عجب ای دل که هنوزت نفسی می آید

بالاخره من هم با هیچ ترن حوصله به روز شدم