۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

ناصر نصيري پوسترهايش را به طبقه هشتم سينما آزادي مي‌برد




خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و هنر - هنرهاي تجسمي


ناصر نصيري اولين نمايشگاه انفرادي پوسترهايش را يك و ماه نيم ديگر در طبقه هشتم سينما آزادي برگزار مي‌كند.


اين گرافيست جوان در همين رابطه به خبرنگار هنرهاي تجسمي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)،گفت:در اين نمايشگاه 27 پوستر فيلم و تعدادي از جلد كتاب‌هايم را به نمايش خواهم گذاشت.


اين پوسترها به گفته نصيري مربوط به سال 83 تاكنون است و تعدادي از آنها پيش از اين در كتاب گرافيك سال ايران به چاپ رسيده است.


ناصر نصيري متولد 1357 و دانش‌آموخته‌ي گرافيك است.او هم‌اكنون مدرس دانشكده حكيم فردوسي كرج است.

اين طراح گرافيست عضو انجمن طراحان گرافيست ايران است و تاكنون در جايزه‌ها و جشنواره‌هاي مختلف به عنوان برگزيده معرفي شده است كه از آن جمله مي‌توان به جشنواره‌ي پوستر طلوع، جايزه‌ي ويژه‌ي هيأت داوران و لوح افتخار در هفته طراحي گرافيك ايران در سال 88، نفر اول جشنواره نشريات دانشجويي در سال 83 و ديپلم افتخار سومين جشنواره‌ي نرم‌افزارهاي آموزشي رشد اشاره كرد.


وي كه پيش از اين تنها در نمايشگاه‌هاي گروهي حضور داشته است ،اولين نمايشگاه انفرادي خود را با عنوان «نمايشگاه پوستر ن ن» همزمان با برپايي يك جشنواره فيلم در سينما آزادي برگزار خواهد كرد.

لينك خبر در ايسنا
http://www.isna.ir/main/NewsView.aspx?ID=News-1526993

انتهاي پيام

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

داریم حوصله می کنیم

می بینی
به همین سادگی
داریم حوصله می کنیم !
گناه باد نبود
اگر نفس های پاییز
به روسری ات رسید
گناه باران هم نه !
سرشت ِ آسمان همین است

راستی شب ِ آنجا هم بی خواب است ؟
چیزی بگو
تا سایه ام محو شود
من به خورشید این روزها
مشکوک است
با اینکه تاریکی نگرانم می کند اما
اگر سلامم را در دهان آفتاب دیدی
پس بگیر
بگذار گوشه ی تاقچه
شاید سکوتت یک وقتی شفاعتم کرد !

دارد عبور می کند
صدایت از ذهن ِ تمام ِ لحظه ها
می خواهم بروم جایی
اوقات بی قرار را
بریزم پای درختی خسته
بکارم زیر ِ واژه ای صبور
ببندم به عقربه های ساعتی
که خواب می بیند

می بینی
دارم حوصله می کنم
حتی گناه ابرهایی که از یادت رفته اند هم نیست
باید گم شوم
تو فکر می کنی عمق ِ یک شب کافی است ؟
آخر چشم های تو مرا
عریان تر از پاییز شنیده اند

من که گفته بودم
تنها باران
اعتراف ِ ما را زمزمه خواهد کرد
حالا تو هم
بگو چشم هایت بیاید بیرون
از آستین ِ سحرگاه
من دلم نماز می خواهد