۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

داریم حوصله می کنیم

می بینی
به همین سادگی
داریم حوصله می کنیم !
گناه باد نبود
اگر نفس های پاییز
به روسری ات رسید
گناه باران هم نه !
سرشت ِ آسمان همین است

راستی شب ِ آنجا هم بی خواب است ؟
چیزی بگو
تا سایه ام محو شود
من به خورشید این روزها
مشکوک است
با اینکه تاریکی نگرانم می کند اما
اگر سلامم را در دهان آفتاب دیدی
پس بگیر
بگذار گوشه ی تاقچه
شاید سکوتت یک وقتی شفاعتم کرد !

دارد عبور می کند
صدایت از ذهن ِ تمام ِ لحظه ها
می خواهم بروم جایی
اوقات بی قرار را
بریزم پای درختی خسته
بکارم زیر ِ واژه ای صبور
ببندم به عقربه های ساعتی
که خواب می بیند

می بینی
دارم حوصله می کنم
حتی گناه ابرهایی که از یادت رفته اند هم نیست
باید گم شوم
تو فکر می کنی عمق ِ یک شب کافی است ؟
آخر چشم های تو مرا
عریان تر از پاییز شنیده اند

من که گفته بودم
تنها باران
اعتراف ِ ما را زمزمه خواهد کرد
حالا تو هم
بگو چشم هایت بیاید بیرون
از آستین ِ سحرگاه
من دلم نماز می خواهد

۲ نظر:

فرزانه گفت...

یکمرتبه از همه چیزها پناه می آورم به اینجا که آنقدر بغض شعر به گلوی شاعر چنگ انداخته !!وانگار کشتی می گیرد با روحش ودر گرماگرم نبرد حسی متولد می شود که چه بخواهیم وچه نخواهیم زیبا ودلنشین است..من این هفته شعر شما را در کلاس در حد شعر های قبل نفهمیدم ..گذاشتم به حساب کوتاهی دست درکم و بلندی حس شما..صادقانه می نویسم چند قسمتش را خیلی دوست دارم:گناه باد نبود
اگر نفس های پاییز
به روسری ات رسید
گناه باران هم نه !
سرشت ِ آسمان همین است

یا مثلا:من به خورشید این روزها
مشکوک است
با اینکه تاریکی نگرانم می کند اما
اگر سلامم را در دهان آفتاب دیدی
پس بگیر
یا:دارد عبور می کند
صدایت از ذهن ِ تمام ِ لحظه ها
می خواهم بروم جایی
اوقات بی قرار را
بریزم پای درختی خسته
بکارم زیر ِ واژه ای صبور
ببندم به عقربه های ساعتی
که خواب می بیند
می بینید...شد همه شعر ..موفق باشید وپر شعر ..

prana گفت...

واقعا زیبا می نویسید
تبریک می گم