۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ندا ، ترانه ، اصلا چه فرقی می کند !

ما فقط نگاه کردیم

گریه کردیم

و ساکت شدیم

آفتاب اما چشم هایش را بسته بود

و نمی خواست باور کند

فرشته ی تیر خورده دارد می میرد !

ثانیه های بی پدر

درست وقتی که دلم برای تو تنگ می شود
سوزن ِ آفتاب گیر می کند روی عقربه ها وُ
کش می آیند
ثانیه های بی پدر

تا می آیم آرام بگیرم
در حجم ِ ترانه ای بی ربط
چشم هایت هر طور شده
راه پیدا می کنند از لابلای ِ آواها وُ
نگاهم را می دزدند

حالا هر کجا که هستی
از شب های اضافی ِ آنجا
چند نسخه برایم بفرست
تا پهن کنم روی ِ آسمان وُ
بگیرم بخوابم
وقتی که دلم برای تو تنگ می شود !

این روزها ...

با سیلی
صورت ِ خود را سرخ می کند
آفتاب ِ بیچاره !

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

با خودم بودم - خود ِ گم شده ام در پس کوچه های ...

پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود ... !!!!

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

فصل مرگ های بی صدا / گلایه های بی گریه !

نه دیگر نمی خواستم واژه ای را سفیر دلتنگی های خود کنم ، تا همین جا که رسیده است صدای غبار گرفته ام ، کافی است ،
کسی چه می داند من با زمزمه ی کدام باران به زیباترین چشم ِ گم شده در تاریکی اینجا پناه می برم ؟!
اما ...
از تهران که دور شدم ، به مراغه که رسیدم ، به تنهایی که رسیدم ، با باد که نشستم ، موسیقی بسیار زیبای پیتر گابریل را که در دامنه ی سهند سر کشیدم ، توان از کفم رفت ، دیگر نبودم اگر نمی نوشتم ، چرا نمی دانم ، برای چه کسی، خودم که می دانم اما ...

سلام بارانی که لهجه ی شیرینت را
باد ِ بی ذوق به دیوار های بلند می کوبد !
رهایم کن تا باز بمیرم پهلوی همین کلمه های معطر
((که عطر دهان تو را دارند ))
من که می دانم می آیی تا اینجا
خواب از چشم واژه ها و من می گیری
راه می افتی پا به پای شب های بی لنگر
تا از گلوی این روزهای بیمار
طوری عبور کنی
که آستین ماه به خون ِ دلتنگی هامان آلوده نشود
اما
این بار اگر آمدی
ریگی بردار
برسنگ گورم بزن
بیدار که نمی شوم ، همه می دانند
تو هم می دانی
صدایت را اما شاید بشنوم
کسی چه می داند !
تو اما خوب می دانی !

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

ترجمه‌ي فرانسوي شعر‌هاي ناصر نصيري منتشر مي‌شود

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب - كتاب
گزيده‌ي شعر‌هاي ناصر نصيري با ترجمه‌ي رضا ساكي به زبان فرانسه در اين كشور منتشر مي‌شود.
به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به ‌گفته‌ي اين شاعر جوان، اين مجموعه‌ كه با نام «تلما» ‌منتشر مي‌شود، دربرگيرنده‌ي گزیده ی شعر‌هايي است از مجموعه ها‌ي «نه آواز قناري و نه همهمه‌ي باد» ، «حتی يوحنا هم خواب است» و«فقط عبور می کنیم» كه انتظار مي‌رود به زودي منتشر شود.
اين گزيده همچنين به صورت دوزبانه (فارسي و فرانسه) از سوي انتشارات ابتكار نو در ايران هم منتشر خواهد شد.
از سويي، نصيري هم‌اكنون دومين مجموعه‌ي شعرش را با نام «يوحنا هم خواب است» از سوي انتشارات يادشده زير چاپ دارد. اين مجموعه‌ دربرگيرنده‌ي سروده‌هاي او در سال ‌87 است، كه در سه بخش تنظيم شده است.
به گفته‌ي شاعر، بخش نخست با نام «آخرين اميد هر ديوار پنجره ‌است» شعرهاي بلند و نيمه‌بلند سپيد است. در بخش دوم با نام «تلما» شعرهاي منثور و سرانجام در بخش سوم با نام «حتی يوحنا هم خواب است»، شعرهاي كوتاه‌ ارائه شده است.
اين مجموعه‌ي دربرگيرنده‌ي 120 تا 130 شعر است كه رويكردي اجتماعي توأم با تغزل دارد و شاعر در آن به زباني ساده از دغدغه‌هاي زيستي روزمره و دستخوش تكرار سخن مي‌گويد تا شايد به تعبير خودش، مفري بيابد از اين همه‌ به‌هم ‌ريختگي كه در حال اتفاق است.
ناصر نصيري پيش‌تر با دفتر شعر «نه آواز قناري و نه همهمه‌ي باد» نامزد جايزه‌ي كتاب فصل تابستان 86 شده بود. اين شاعر دانش‌آموخته‌ي گرافيك است و تا كنون، علاوه بر انتشار آثار گرافيكي‌اش در كتاب‌ آثار برگزيده‌ي برخي جشنواره‌ها، تجربه‌ي حضور در جشنواره‌هاي داخلي و بين‌المللي را نيز در پرونده‌ي هنري‌اش دارد.
انتهاي پيام

۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید !

به قلم ابراهيم رها
ستون نامه‌هایی به سانی تعطیل شد. برای همیشه تعطیل شد. اگر ایراد و كاستی داشت پای من. اگر حسنی داشت پای سانی. سهم ما هم یك یادش به‌خیر خالی. آنچه امروز می‌نویسم یك وقایع‌نگاری شتابزده است. شاید در فرصتی بشود آن را مبسوط نوشت. طنز كلامم كمتر است كه تلخی این روزها بیشتر بوده. ابراهیم رها بیست‌وسوم خرداد مهدی كروبی خیلی سفارش كرده كه نخوابیم. خودش هم گمانم تا صبح كبریت گذاشته لای پلك‌هایش و یاد و خاطره چهار سال پیش را بدجوری زنده نگهداشته! بی‌خوابی به همه سرایت كرده، دوستان شمارشگر آراء هم نخوابیده‌اند و تكلیف انتخابات را همان نصف شب معلوم كرده‌اند. یكی - دو ساعت پس از پایان انتخابات را همان نصف شب معلوم كرده‌اند. یكی - دو ساعت پس از پایان انتخابات ده میلیون رأی را شمرده‌اند و شصت‌وسه درصد مردم به احمدی‌نژاد رأی داده‌اند (نه این جمله، جزو طنز مطلبم نبود، من تا این حد به طنز تلخ علاقه ندارم!) سپیده نزده دوستان شمارشگر سی میلیون رأی را شمرده‌اند و كماكان شصت‌وسه درصد آراء متعلق به احمدی‌نژاد است! يقين پیدا می‌كنم یا كردان هنوز از وزارت كشور نرفته یا دوستانش تعداد اعدادی كه بلدند محدود است! ول كن این شصت‌وسه نیستند هیچ رقمه! توی دلم می‌گویم حالا نمی‌شد كروبی سفارش نخوابیدن نمی‌كرد كه این دوستان نصف شب اینقدر زحمت نكشند و حاصل كارشان این شود كه وقتی نتایج آراءشان را جمع می‌زنی از مردم تا سوراخ سنبه‌ها را دنبال رأیشان می‌گردند. پلیس چون احساس می‌كند تمام سوراخ سنبه‌ها خیلی بی‌ناموسی است یك‌مقدار متنابهی با مردم برخورد می‌كند و برخورد می‌كند و... برخورد می‌كند! احمدی‌نژاد می‌آید میدان ولی‌عصر و در جمع پرشور و میلیونی حدود ده هزار نفر شعری با قافیه خس و خاشاك می‌گوید. روزهای بعد قافیه این شعر فرو می‌رود توی چشم خیلی‌ها (مودب بودم گفتم چشم!) بیست‌وپنجم خرداد حدود سه‌ونیم میلیون خس و خاشاك به گوینده این جمله، در خیابان آزادی، علامت موفقیت نشان می‌دهند! رئیس‌جمهور به‌شدت ساكت می‌شود. تا امروز هم مشغول ساكت شدن است. مردم شب‌ها الله‌اكبر می‌گویند. از سیاوش می‌پرسم بهمن پنجاه‌وهفت یا خرداد هشتادوهشت؟ می‌گوید مرداد سی‌ودو. خنده‌ام نمی‌گیرد. خنده تعطیل است.من و سیاوش در راهپیمایی دوشنبه از ذوق یازده مرتبه همدیگر را بغل می‌كنیم، ماچ نمی‌كنیم كه حرف درنیاورند! بیست‌وششم خرداد دوستان عدالت سرخود در میدان ولی‌عصر جمع می‌شوند. اخیرا علاقه شدیدی به این میدان پیدا كرده‌اند ول‌كن هم نیستند. مردم اسبق، خس و خاشاك سابق و اغتشاشگران فعلی تشریف می‌برند میدان ونك. كسی شعار نمی‌دهند، كسی حرف نمی‌زند، كسی پلك هم نمی‌زند! ماجرا چیست؟ مگر هاله نور احمدی‌نژاد را دیده‌اند؟! من نمی‌فهمم چطور می‌شود گفت اینها اغتشاش می‌كنند. یاد شصت‌وسه درصد می‌‌افتم، توجیه می‌شوم از بیخ! من و سیاوش با جمعی از دوستان هستیم كه می‌خواهند به زور توی گوش و حلق و بینی نیروی انتظامی گل فرو كنند! صلح و آشتی و این قصه‌ها. به سیاوش می‌گویم شب اخبار اعلام می‌كند امروز عده‌ای با گل شهر را به اغتشاش و آتش كشیدند! بیست‌وهفتم خرداد نه، باور كن مردم تا این خس و خاشاك را نكنند توی... توی.... توی آستین بعضی‌ها ول كن نیستند. یك‌ونیم میلیون نفر از هفت‌تیر تا بعد از میدان انقلاب تجمع می‌كنند. سیاوش كمی بلند عطسه می‌كند و یك ربع از مردم سكوتمند مجبور به عذرخواهی می‌شود. مردم قبل از تاریكی هوا متفرق می‌شوند. اخبار می‌گوید اغتشاشگران ساكت مردم را از كسب و كار انداخته‌اند. شب الله‌اكبر همه جا می‌پیچد. به سیاوش می‌گویم اخبار مدعی خواهد شد اغتشاشگران با هماهنگی جهان غرب مردم را از خواب انداخته‌اند تا صبح‌ها دیر بیدار شوند و چوب لای چرخ دولت نهم بگذارند (زرنگی؟ عمرا بگم دولت دهم) كماكان اس‌ام‌اس‌ها قطع است. روزی چهارده ساعت هم موبایل قطع است. اینترنت قطع است. ماهواره قطع است... قطع است. به سیاوش می‌گویم به سر و تنت دست بكش ببین دوستان چیز جدیدی را قطع نكرده‌اند؟! بیست‌وهشتم خرداد مردم در میدان توپخانه جمع می‌شوند. میرحسین هم می‌آید. یك سرش توپخانه است یك سرش نزدیك بهبودی در خیابان آزادی. خب دوستان عدالت سرخود حق دارند بترسند! همه ساكتند. ما احساس ژنو می‌كنیم. مردم ماموران انتظامی را ماچ می‌كنند و كماكان دنبال رأیشان می‌گردند. بیست‌ونهم خرداد جمعه تعطیله. شب الله اكبر سی‌ام خرداد با سیاوش می‌خواهیم اعتراض مدنی كنیم. سپاه، بسیج، نیروی انتظامی، پلیس ضد شورش و... تشریف آورده‌اند دور هم خوش باشیم! چه صمیمی! باران باتوم، ابر گاز اشك‌آور، رعد و برق پوتین‌ها... وای چه طبیعتی! به سیاوش می‌گویم سیزده به دره؟! دوستان باتوم محور، مردم را از تمام خیابان‌های منتهی به تمام خیابان‌های دیگر می‌رانند! فقط یك كمی شدید این كار را می‌كنند. آمار چیز خوبی است. این را احمدی‌نژاد در مناظره‌ها به ما گفته بود. آمار كشته‌ها در دوشنبه كم بوده امروز عزیزان باتوم محور آمده‌اند برای جبران مافات! در یك خیابان (تمام اسكندری بود) سیاوش و دو سه هزار نفر از مردم گیر افتاده‌اند. تك‌تك خیابان‌ها اینطور است. من مثل ترسوها كز كرده‌ام یك گوشه (شرط عقل است!) سیاوش و مردم كتك می‌خورند. دو گروه باتوم محور روبروی آنها هستند. مردم آنقدر كتك می‌خورند كه دست به سنگ می‌برند. دو ساختمان نیمه‌كاره مهمات آجری‌شان را تكمیل می‌كنند! سیاوش و مردم حمله می‌كنند. دوستان باتوم محور زیر بار زور نمی روند مگر آنكه پرزور باشد! فرار عنایت می‌فرمایند. یك موتورشان دست مردم می‌افتد و می‌سوزد. باران گاز اشك‌آور احساس و مشاهده می‌شود من سعی می‌كنم بگویم فكر می‌كردم امروز هم آرام است و گرنه نمی‌آمدم، اما گاز اشك‌آور درست متوجه نمی‌شود و توی چشم من هم می‌رود. سیاوش در تمام منافذش گاز اشك‌آور فرو رفته! می‌رود پیش یك مأمور نیروی انتظامی كه آرام ایستاده می‌گوید روزهای قبل كه ما را نمی‌زدید همه چیز آرام بود، چرا می‌زنید كه اینطور شود؟ می‌گوید من هم به موسوی رأی داده‌ام. سیاوش می‌بوسدش. اما دوباره حمله و تعقیب و گریز. سیاوش و بقیه خط اول هستند. سیاوش داد می‌زند این سه‌راهو نباید از دست بدیم. اینجا رو بگیرن مردم رو از پشت توی خیابون بغلی قیچی می‌كنن. مردم با سنگ برای این سه راه می‌جنگند. یك پیرزن می‌زند به سینه‌اش و گریه می‌كند. من كماكان یك گوشه كز كرده‌ام و می‌گویم غلط كردم بی‌خیال! سیاوش فریاد می‌زد بیایید جلو، یا حسین. مردم با یا حسین می‌روند خدمت دوستان باتوم محور و یك عدد موتور دیگر را قرض می‌گیرند و می‌سوزانند تا كمتر اشك‌آور در آنها اثر كند . من دنبال سوراخ موشم و به مشاهده كردن بسنده می‌كنم! با خودم می‌گویم بابا «بریوهارت»! چند موتوری از پشت سر می‌زنند لای صف مردم. مردم یكی را می‌اندازند. سوارهایش را می‌زنند. سیاوش یكیشان را كه كم سن است (گمانم 18 سال بیشتر ندارد) از دست مردم جدا می‌كند و داد می‌زند برو. صدای سیاوش گرفته. بد گرفته. وسط این ماجرا در دلم به صدایش می‌خندم. مرده‌شور خصلت طنزنویس بودنم را ببرد! یك دختر جوان سیگاری می‌گیراند، غریبه است. فوت می‌كند در چشم‌های سیاوش كه قرمز است و اشك‌آلود از گاز. چشم‌های سیاوش آرام می‌شود. بابا نیا جلو شما، خانم اینها می‌زننتون، دوباره یا حسین می‌گویند. گاز اشك‌آور. من ترسیده‌ام. در این رفت و برگشت‌ها همان دختر را می‌گیرند. سپرش می‌كنند جلوی سنگ‌ها.سیاوش داد می‌زند مردم سنگ نزنین. می‌پرسم می‌شناسیمش سیاوش؟ به شیطنت می‌پرسم! می‌گوید می‌دونی كه نه. گفتم نیا جلو. نیروهای باتوم محور دارند زیاد می‌شوند. سیاوش و عده‌ای می‌روند جلو. سیاوش سنگ به دست ندارد. ادای سنگ داشتن را در می‌آورد. گاز اشك‌آور می‌خورد به پشتش. با درد می‌نشیند. گاز مستقیم می‌رود توی حلقش. از دور می‌بینم و داد می‌زنم سیاوش بیا. می‌افتد روی زمین. بالا می‌آورد. گمان می‌كنم دیگر مطلقاً هیچ جا را نمی‌بیند. می‌گیرندش. دارند مثل طبل (دقیقا مثل طبل) می‌زنند توی سرش. از دور نگاه می‌كنم و می‌بینم ریتم مناسبی ندارد. ضربه‌هایشان خوب است كله سیاوش زیر كلاه صدا نمی‌دهد والا بد صدا می‌شد! دوباره مردم حمله می‌كنند. سیاوش را گوشه‌ای ول می‌كنند، تا گمانم بعد بسته‌بندی‌اش كنند یكی را هل می‌دهد و كورمال كور مال و كجكی می‌دود. من هم ترسان دنبال بقیه فرار می‌فرمایم. یكی دو نفر در خیابان بغلی سیاوش را دود می‌دهند! من كه یاد گرفته‌ام سیگار فوت می‌كنم توی چشم‌هایش (این تنها فعالیت من در كل این تجمع، جز فرار كردن بود، خلاص) سه راه را نیروهای باتوم محور می‌گیرند و مردم در خیابان، بغلی قیچی می‌شوند از پشت و جلو. من راهم را می‌گیرم مثل یك انسان متمدن می‌روم. سیاوش كیلویی چند است؟ این جمله آخر را توی دلم می‌گویم. توی دلم خیلی چیزهای دیگر هم می‌گویم كه به شما ارتباطی پیدا نمی‌كند! سی‌ویكم خردادمی‌خواهم شب بروم بالای پشت بام الله اكبر بگویم.

۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

1
نه ستاره ای دورِ ماه مانده
نه سرودی
بر لب ِ باران
شب ، کجا ... ؟
به کدام بستر بی رویا
غلتیده است ؟!
2
آسمان آبستن گریه
زمین خسته ی همه ی خواب هایی
که خواهند امد ،
کسی انگار
لذت زمزمه را
از دهان بادها ربوده است !
3
آسمان می خواهد بخندد
من دلتنگم
بهار هم باور باران خورده ای ست
که می آید
قد نکشیده می رود ...
4
کلمه ابی بود سفید شد
کلمه ابر بود باران شد
بارید
تو به اسمان نگاه کردی
چشم های من خیس شد
کلمه نام تو بود
در اغاز
که من نبودم !

شعر های جدیدم که در فصلنامه نگاه نو شماره بهار 1388 چاپ شده است .

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

در لکنت ِ شب

خواب از چشم ِ تو غلتید
افتاد کنار ِ پنجره
هنوز هم در تاریکی ِ مردمک هایم بیداری ؟
تا می آیم نامت را
بگویم در گوش ِ باد
بوی سیب از شاخه می افتد
چرا باران دیر کرده است ؟

همین که رنگ های گریخته از چشم ِ مرا
به خلوت ِ خانه ات راه داده ای
دعای ِ نیمه شب ماه
پشت و پناهت

تمام ِ نفس های تو
مهمان ِ خانه ی من اند
باران اگر نیست
مه ِ دمیده از دهانت
برای گم شدن
در لکنت ِ شب
کافی است
چه باید کرد ؟!

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

عاطی جان !

دروغی مومن
به تنهایی
آنقدر ایمان دارد
تا ابد را
زنجیر تکرارهای نام کسی کند
که بی کلید
آینه و آب در دست ، هر شب
تا خانه ی خواب هایش می رود

چقدر دور شده اند
دقایق مضطربی
که سال ها پیش در دهان من نشستند
تا به ماهی تمام ترانه پوش بگوییم
- می توانم دوستت داشته باشم -

اعتبار غزل های صبور
عبور از درهای بسته ی زبان هر کسی است
که حرف های نگفتنی ِ گرم
در چشم هایش دارد .

یاد آن روزها بخیر
نرنجیده ای که از من ؟!
بگو !

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

ناصر نصيري دومين مجموعه‌ي شعرش را چاپ مي‌كند

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب - كتاب
ناصر نصيري دومين مجموعه‌ي شعرش را منتشر مي‌كند.
به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اين مجموعه با نام «حتی يوحنا هم خواب است» دربرگيرنده‌ي سروده‌هاي شاعر در يك سال اخير است، كه در سه بخش تنظيم و منتشر خواهد شد.
به گفته‌ي نصيري، بخش نخست با نام « پنجره آخرين اميد هر ديواری ‌ست» شعرهاي بلند و نيمه ‌بلند سپيد است. در بخش دوم با نام «تلما» شعرهاي منثور و سرانجام در بخش سوم با نام «حتی يوحنا هم خواب است»، شعرهاي كوتاه‌ ارائه شده است.
اين مجموعه‌ي دربرگيرنده‌ي 120 تا 130 شعر، قرار است از سوي انتشارات ابتكار نو تا بهار آينده منتشر شود.
ناصر نصيري پيش از اين با دفتر شعر «نه آواز قناري و نه همهمه‌ي باد» نامزد جايزه‌ي كتاب فصل تابستان 86 شده بود. اين شاعر دانش‌آموخته‌ي گرافيك است و تا كنون، علاوه بر انتشار آثار گرافيكي‌اش در كتاب‌ آثار برگزيده‌ي برخي جشنواره‌ها، تجربه‌ي حضور در جشنواره‌هاي داخلي و بين‌المللي را نيز در پرونده‌ي هنري‌اش دارد.
لینک به منبع خبر ( ایسنا ) : http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1284009
انتهاي پيام

۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

آواز ممنوع

سال هاست که جا مانده است
صحبت ِ دو پیک چای وُ
اوقات ِ گرم
می دانی پیر مرد ِ بی عصا
این بار به خاطر ِ کدام آواز ممنوع
دهانش طعم ِ گندم گرفته است ؟!

زنگ می زنیم

زنگ می زنیم هر روز
کنار ِ درهای آهنی
پشت ِ کدام صدای جلا خورده
حواست خواب است !

تار نیست

تار نیست
شب های من
صاف کن گلویت را
تا صدای ماه
نزدیک تر بیاید !

لعاب ِ چشم های تو

بیهوده بود
عبور از
لعاب ِ چشم های تو
لب هایت
صدای مرا بلعیده اند ...

پر گویی ِ باران

هی دوست دارم
حرف بزنم
حرف
در حد ِ پر گویی ِ باران
حالا تو کی خیس می شوی ؟!

چرا کلید به دست گرفته ای ؟

نگاه می کنم
نه در دارد
نه پنجره
چرا کلید به دست گرفته ای ؟