۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

دروغگویان کوچک

دروغگویان بزرگ
پیامبر می شوند
دروغگویان کوچک
شاعر !

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

بهانه ای برای پرسیدن

برق ِ چشم های تو رفته است
آسمان تاریک و
خانه شب است

باد ِ پا برهنه
در راه پله ی حرف های ما
دنبال ِ حرف های تیره می گردد
هیچ کدام از کاشی های لق اما
دهان باز نخواهند کرد !

سهم ِ حیاط ِ ما
همین نجوای ِ نیمه شب ِ دستی است
که از میله های آهنی
ماه می سازد
و از پاگرد ِ آخر این شعر
بهانه ای برای پرسیدن

تا شاید شمعی کوچک
چشم های تو را روشن کند
و ما پیراهن ِ بلند ِ روز را
آنجا بدوزیم !

آسمان ِ عبوس

تمام ِ حرف های خسته را تا کرد
پیچید لای بقچه ای
با بغضی گرم گره زد
و راه افتاد

پای آفتاب هنوز
پشت ِ آبادی بود
تنها باد رد ِ کفش هایش را بو کرد
و آسمان ِ عبوس
که پیراهن ِ تاریکش را
روی پشت ِ بام انداخت

تلما رفت ،
با تل های رهایش در باد !

زیر دوش ِ موسیقی

سیگاری چاق می کنم
خوابی لاغر
از خودم لخت می شوم
زیر دوش ِ موسیقی
و پاییز را
فنجان فنجان سر می کشم
باد در گوشم می گوید
کسی حرف های تو را
نمی شنود
باور کن

کلمه آبی بود

کلمه آبی بود
سفید شد
کلمه ابر بود
باران شد
تو به آسمان نگاه کردی
چشم های من خیس شد
کلمه نام ِ تو بود
در آغاز
که من نبودم

سنگ فاصله

تنها نگاهت خیس بود
وقتی که هنوز شعر نبودی
تا بغضی حلول کرد در من
آب شد تمام ِ بعد از این های طولانی
گریه کن بگذارسنگ ِ فاصله باور کند
شیشه ی چشم ِ تو را
به آیینه های سرد نفروخته ام
نمی فروشم

کنایه های سرخ

بگو کنایه های سرخ را
پای کدام نخل
خاک کرده ای
این جا چشم ِ چاهی معصوم
به راه است !

آفتاب ِ سیگار به دست

به خاطرواژه ای که آبستن است
آفتاب ِ سیگار به دست
کمی صبور باش
آسمان ِ مادر
سینه ی کبود !

تیپای ثانیه ها

نیستی و انگار می کنم
سایه ی گرم ات
به ریگ ریگ ِ اوقاتم
پناه داده است
سرزمین ِ مقدس باور
مادر ِ شعر های ناسروده ِ صبح !

تیپای تمام ثانیه ها را
طاقت می آورم
تلخی طعم ِ سال های رفته را هم

من که می دانم
بعد ها روزی هزار بار
چشم ِ کلمه های خسته را
باز خواهی کرد
اما ...