۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

ببین ببین که نشانت کنم ببین

بگذار هرچه می خواهد بگوید باد
حق با کبریتی بود که روشن نمی شد
اینجا نفس های آسمان
بوی نفت می دهد !

------------------------------------------------
حوصله ام جا مانده لای کتاب هایی که نخوانده ام
باران هفته هاست که رفته است
دلم به اشاره ی هیچ آفتابی گرم نمی شود دیگر
با این همه گاهی می نویسم
ساعت ها سیگار می کشم
و موسیقی تنها رفیقی ست که پیشم مانده است

گاهی که گریه می کنم
دلم برای مادرم تنگ می شود

دلم می خواست کلمه ای باشم
میان مرثیه برای درختی که به پشت افتاده
و حالا رها بودم مثل غلامرضا بروسان
زندگی همین است دیگر
سرد، سخت، صمیمی با مرگ

عجب ای دل که هنوزت نفسی می آید

بالاخره من هم با هیچ ترن حوصله به روز شدم

۳ نظر:

neda گفت...

حس خیلی خوبی داشت،دلنشین و صمیمی
ممنون

farzaneh گفت...

سلام ناصرجان،همین که نوشتی خوب است.امیدوارم حوصله ات دوباره برگردد وشعرهای خیلی خوب و زیبا مثل همیشه از تو بخوانیم.من سرمی زنم به وبلاگت ولی خوب کم کم ناامید شدم از اینکه بخواهی شعر بنویسی.منم شعرهای زیادی نوشتم که شما نقد ونظری ننوشتید براش.گاهی آدم حس می کند در همه شرایطی باید بگوید:" یاد باد آن روزگاران یاد باد..."

نادیا گفت...

سلام
بهت تبریک میگم اول به خاطر این سایت و پویا بودنت و دوم به خاطر شعر های زیبات من و نی نی ایم برات خوشحالیم و آرزوی موفقیت داریم