۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

من سردم است ...

سرم درد می کند برای باران
مثل این پاییز ِ ورم کرده
بر پیشانی ِ آسمان
آسمان امسال ملافه ی زمستان را کشیده سرش
و خوابش را آورده برای ما

دلم به حال کوچه ها می سوزد

۱ نظر:

farzaneh گفت...

من همه شعراتون رو خوندم بارها وبارها ...اما انگار اینجا حضور ندارید ..سرد است آدم شعری می خواند دلگرم می شود ولی انگار خودتان نیستید حضور ندارید...من اس ام اس هم نوشتم بابت احوالپرسی پاسخی نیامد گذاشتم به حساب بی حوصلگی های آبانی شاعرانه .خواستم خلوت دلتان بهم نخورد ..اما مثل همیشه مشتاق دیدارتان وشنیدن شعر وصدای گرمتان هستم