سال های بافته شده به هم
راه را برای عبور از حصار ساعت ها بسته اند
می بینی
آرام آرام پیر شد آقتاب و
فرو ریخت خواب ِ ماه در حوض ِ خالی ِ حیاط
چقدر گفتم بیا پیش از عبور شب از کنج آن کوچه ی عزیز
باران را دعا کنیم
گلایه از گریه به چشم ِ هم ببریم
تا نسیمی بی حواس به دلتنگی مان آمد و رفت
گیسوانت را خبر کنیم ...
یادت رفت و
ما آرام آرام پیر شدیم
۴ سال قبل
۱ نظر:
من دلم گرفته است مدتهاست که دلم گرفته است شعر شما چرا دل گرفته است؟
از مضمون زیبایش که بگذریم تصاویرش زنده است عطر و رنگ دارد ودر مجموع بسیار دلنشین..
ارسال یک نظر