۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

پدر

در زندگی زخم هایی هست که گاه در تنهایی و انزوا روح انسان را می خورد و می تراشد .
صادق هدایت

شش ماهی می شود که روی آرامش را ندیده ام .
شش سالی هم می شود که خواب هایم را بستم به زمزمه ی نفس های کسی که رفت اما
سهمی از درد و تنهایی اش را به من داد تا تمام ِ اوقاتم را طاق بزنم با همین هدیه ی عزیز

شش هفته ای ست که که تحلیل رفتن پدرم را در پیشاپیش ِ چشمم ، در خانه ام ، می بینم و کاری از دستم بر نمی آید

وقتی حاذق ترین پزشکان تپش های به شماره افتاده ی پدرم را از نفس افتاده و رو به خاموشی می شناسند و کاری از دست ِ علم بر نمی آید ...
دعا ، دعا ، و همچنان دعا

تمام ِ بهانه های زیستن در حال ِ ویرانی اند
وقتی که می بینی آسمان از رفتاری که آزارت می دهد دست بر نمی دارد
دیگر چه رمقی می ماند برای مکیدن ِ این هوای ِ طاعونی و تلخ
نمی دانم چرا می نویسم ، برای که می نویسم
شاید برای فرافکنی اندوهی ست که دور تا دور ِ اوقاتم را گرفته است

این واژه های بیچاره گناهی ندارند که من آن ها را از سر اجبار یا نیاز شناخته ام
سفیران ِ مومن به درون ِ هر کسی که میل ِ شنیدن و گفتن را دوست می دارد تا که فراموش کند

پدرم چشمی است که از دریچه ی آن می شود به خدا و وجدان و انسان درست و صمیمی نگریست
شوکِری راکه اکنون دیگر مهمان ِدائم ِقلب ِ رقیق ِ توست پدرم
بیش از تمام آینن ها دوست دارم
نگهبان ِ قلعه ای که نمی توانم باور کنم کسی می تواند ویرانش کند .


شوکر ِ نازنین ! پدرم را اول به خدا بعد هم به تو می سپارم
یادت نرود وقتی که بخواهند بخوابند یاخته های قلبش ، بیدار بمانی

...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

یادمه یک بار همین جور دور هم نشسته بودیم که گفتی از بعد از ازدواجت سیگاری شدی. من و تینا کلی تعجب کردیم. وقتی تعجبمون رو دیدی خندیدی و گفتی که همیشه این ترس رو داری که یه روز تو خیابونای تهران وقتی داری سیگار دود میکنی پدرت از پشت سر بزنه بهت و وااااای ..
میگفتی..
دعا میکنم.

farzaneh گفت...

ناصر عزیز ...متاسفم .نمی دونم چی بگم!!

ناشناس گفت...

با سلام ناصر جان ما همه دعا می کنیم پدر نازنینت که من می شناسم چه پدر مهربانی است ان شاء الله در این ایام محرم و با شفاعت امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) خوب خوب شود. ان شاء الله
همایون