۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

خراب شود آسمان

خراب شود
شب ِ این خانه
خراب شود آسمان
خراب است حال ِ من
کجا مانده چشم های تو !
صدای تو !
خواب ِ تو !
طاقتم طاق شده دیگر
خراب شود این صبوری
من راه را نمی شناسم
پیش بیفت باران
دلم هوای طره های آفتاب کرده ات !

۲ نظر:

farzaneh گفت...

خراب شود آسمان /خراب است حال من ...
من مبالغه نمی کنم ولی امروز حالم خراب یود ودلم می خواست به گذشته برگردم در ناخداگاهم تکرار می شد "می خواهم برگردم به هوایی که لهجه باران داشت"!از دو شعر اخیرتان بعضی قسمتها را در ذهنم تکرار می کنم وبیشتر دوستشان دارم ..

ناصر نصیری گفت...

مرسی فرزانه خانم
شما لطف دارید
امیدوارم لااقل شعر هرگز در زندگی تنهایم نگذارد
از گمشده ی تمام ِانسان تنها عطری به جا می ماند که سکر آورترین می ِ هستی او می شوند
من تمام ِ دانایی ام نادانی برای همین
واژه های قاصدی است که رها می کنند دلتنگی ِ مرا در آسمانی که ...