۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

تکرار می شوم در خودم هر بهار

فراموش که می شویم

باران تند می بارد

و شب

سر تا پا خیس می شود

چند قدم جلو تر که برویم

یکی یکی می میریم

و عید برهنه تر از همیشه

خواب ِ ما را می پوشد

کسی چه می دانست

مرا فراموش می کند

بهار و نسیم

لااقل بگو باران بیاید

۳ نظر:

(raha(nima nouri- گفت...

dorud bar shoma ke baraye didanetun va harf zadan bahatun lahze shomari mikonam.be ghole shamlu ke mige:"sokut sarshar az nagofte ha..." manam dar moghabele sheraye zibatun faghat sokut mikonam...

ناشناس گفت...

بگو چه گفته اي در گوش باران
كه برگشته از نيمه ي راه و
رنگ از روي پنجره ها پريده است ...
عزيز خوب من !
مرا يادت هست ؟!
من می پرسم...

ناشناس گفت...

اگر می توانستم پای پیاده تا خواب تو می آمدم ...تا بففهمم چه خبر شده که اینهمه ابر در کار گریه اند...من نگرانم ...اندوهگینم وسراغ آفتاب را نمی دانم اگر از آسمان نگیرم پس کجا جستجویش کنم...نکند؟نکند؟