۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

در لکنت ِ شب

خواب از چشم ِ تو غلتید
افتاد کنار ِ پنجره
هنوز هم در تاریکی ِ مردمک هایم بیداری ؟
تا می آیم نامت را
بگویم در گوش ِ باد
بوی سیب از شاخه می افتد
چرا باران دیر کرده است ؟

همین که رنگ های گریخته از چشم ِ مرا
به خلوت ِ خانه ات راه داده ای
دعای ِ نیمه شب ماه
پشت و پناهت

تمام ِ نفس های تو
مهمان ِ خانه ی من اند
باران اگر نیست
مه ِ دمیده از دهانت
برای گم شدن
در لکنت ِ شب
کافی است
چه باید کرد ؟!

هیچ نظری موجود نیست: