۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

عاطی جان !

دروغی مومن
به تنهایی
آنقدر ایمان دارد
تا ابد را
زنجیر تکرارهای نام کسی کند
که بی کلید
آینه و آب در دست ، هر شب
تا خانه ی خواب هایش می رود

چقدر دور شده اند
دقایق مضطربی
که سال ها پیش در دهان من نشستند
تا به ماهی تمام ترانه پوش بگوییم
- می توانم دوستت داشته باشم -

اعتبار غزل های صبور
عبور از درهای بسته ی زبان هر کسی است
که حرف های نگفتنی ِ گرم
در چشم هایش دارد .

یاد آن روزها بخیر
نرنجیده ای که از من ؟!
بگو !

۳ نظر:

فرید ابراهیمی گفت...

سلام آقای نصیری خسته نباشید می خواستم بدانم چرامثل سید علی صالحی شماهم صدا وشعر های تان را در سایت نمی گذارید

ناصر نصیری گفت...

فریدجان
سلام
حالت خوبه ؟
هنوز هم شعر می نویسی ؟
چرا email نمی کنی برام ؟

مانده تا برف زمین آب شود
من سید علی صالحی شدنم خیلی مانده تا اتفاق بیفتد
اما منتظر باش دارم یه کارایی می کنم برای منتشر کردن CD و کاستی از گذیده ی شعرهای سه تا کتابم ولی نه با صدای خودم بلکه با صدای یک صداپیشه . توسط نشر ابتکار نو شاید شاید هم نشر دارینوش
البته طول می کشد

فرید ابراهیمی گفت...

سلامی دوباره
من نمی دانم آیا یک روزی متوانم مثل شما شعر بگویم از اینکه جواب ما رامی دهید ممنونم ببخشید که من نمی توانم مثل شما جوابی بنویسم
من آخرین گریه ام رابا شعر" سیاهی آشنا"شمابا تصویر در وبلاگم گذاشتم
www.farid-ebrahimi.blogfa.com
من هیچ وقت دوست ندارم شما را فراموش کنم"به زودی که خوب شدم به دیدار شما خواهم آمد"
از اون روزی که باشما آشنا شدم((در زهنم زلزله ها زوزه می کشند
در درونم ترس از خودکیست...)