كسي چه مي دانست
اين عيد ِ مشكوك
در آستينش
آخرين نفس هاي سرما را پنهان كرده است
فراموش كه مي شويم
باران تند مي بارد
و شب
سر تا پا خيس مي شود
چند قدم جلو تر كه برويم
يكي يكي مي ميريم
و عيد برهنه تر از هميشه
خواب ِ ما را مي پوشد
كسي چه مي دانست
مرا فراموش مي كند
بهار و نسيم
لااقل بگو باران بيايد
۴ سال قبل
۱ نظر:
سلام بهار!
سلام زادروز ِ مرگ ِ نرگس ها!
سلام پری!
تو را بخدا مگو که از
گریستن های مُـکررَم خسته ای
برای چه گریه نکنم؟
برادرانم را می شناسی
ه-اعرابی،قنبری،ولیان-
بهار!
آمدی وُ خبر از مرگ ِ نرگس ها آوردی
دست خوش!
پس چرا نام ِ من
در این هیاهوی تعویض طبیعت نیست؟
پری!
مگر نگفته بودی
مادران پیش بینان ِ پایدار ِ تاریخ اَند
پس نام ِ من کجاست؟
..........................
گفته بودی به چماق بدستان گـُل بدهم.
می دهم.
اما از این پس نرگس ها را لاله بخوان،
آغوش را قبر بخوان،
پرواز را اعدام،
مرگ را آزادی!
.....................
صدای ِ پای عابران ِ محزون را می شنوی؟
هلهله وُ شادی ِ جوانان ِ پُـر اندوه را می بینی؟
همه این ها من هستم.
امسال فقط بسیار
در آشیانه ی اشک آسودم
ه«من عشقم را در سال ِ بد یافتم»
اما پری!ه
تو را به جان ِ جوان ِ فریاد آگاهی
برای ِ عیدیـَـم
کمی امید،
اندکی آزادی بیاور!
پرا
ارسال یک نظر