۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

با خودم بودم - خود ِ گم شده ام در پس کوچه های ...

پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود ... !!!!

۲ نظر:

فرید ابراهیمی گفت...

سلام اقای نصیری
خوبی !خیلی آرزو میکنم یک سال دوباره پیش شما باشم چون من زندگی را پیش شما وبا شعر های شما آموختم
من هروز توی دانشگاه وپیش رفیقام با این که استادم بودین کلی کلاس میزارم خیلی شعر های دارم که ببینید دوست دارم یه کلاس شعر برام بگذارید!!!!
بمثل هم

من و باد . هردو مثل . هم

سر گران .خسته به دنبال زمان

من و خاک هر دو مثل هم

ساکت و ناب غصه بردوش. سال ها رفته به خواب

من وآب

چه شباهت های

هردو مان دل تنگ و روان. دلمان شفاف عمرمان کوتاه

من و پر چین و خزان

قدمان کوتاه دل مان تنگ از فاصله ها

خواب مان بارانی

طرحمان گل.تهمان کوچ

ناگهان باران

تن پرچین چه گلی

وخزانی بی برگ.پر قرمز.زرد

و من اما نمی دانم شیشه ای یا سنگ

طرحمان را باران با خود برد

هو شدم

خواب خود را دیدم

وشدم باد

وشدم خاک

وکه شاید آب...

ناصر نصیری گفت...

سلام فرید ِ نازنین
تو همیشه با استعداد و شریف بودی
خوشحالم که خوب می نویسی مثل ِ همیشه
شما امید های این خاکی هستید که به رخوت دچارش کرده اند !
شعر هات رو برام ایمیل کن عزیزم !
من خوشحال می شوم از خواندن ِ شعرهای دوستام .

سلامت و پیروز باشی