۱۳۸۷ بهمن ۲, چهارشنبه

زنگ می زنیم

زنگ می زنیم هر روز
کنار ِ درهای آهنی
پشت ِ کدام صدای جلا خورده
حواست خواب است !

۲ نظر:

فرید ابراهیمی گفت...

از کدامین قصه می آیی

که آیه های عاشقی تو را

تفسیر بلند درختان شرقی می دانند

از کدامین ستاره می آیی

که حس حضور ناب تو را

لحظه هایم به تفسیر می کشند

از کدامین بهانه

از کدامین جاده می آیی

که پیوند طلایی خورشید با آفتابگردانش

نوید روشن من و توست

چرا که تو آفتاب منی

و من آفتابگردان تو...

ناصر نصیری گفت...

فرید جان خوبی ؟
حالت بهتر شده !

شعر خیلی قشنگی نوشتی ، مرسی
بزار کمی سرم خلوت بشه وب سایتم رو راه می ندازم اونوقت دوستای نازنینم رو جمع می کنم دور هم تا باز هم مثل گذشته ها با هم بخندیم ، با هم گریه کنیم ،با هم زندگی کنیم و با هم بمیریم ...